جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
brûler
01
سوزاندن, آتش زدن
مثالها
Ils ont brûlé les feuilles mortes dans le jardin.
آنها برگهای مرده را در باغ سوزاندند.
La maison a été brûlée pendant l' incendie.
خانه در حین آتشسوزی سوخت.
02
سوزاندن (غذا), به کربن تبدیل کردن
مثالها
J' ai brûlé le pain au grille - pain ce matin.
من امروز صبح نان را در توستر سوختم.
Elle a brûlé la soupe en la laissant trop longtemps sur le feu.
او سوپ را با گذاشتن آن برای مدت طولانی روی آتش سوزاند.
03
روشن ماندن, سوختن
مثالها
Le feu brûle depuis plusieurs heures dans la cheminée.
آتش از چند ساعت پیش در شومینه میسوزد.
Les bougies brûlaient doucement sur la table.
شمعها به نرمی روی میز میسوختند.
04
خود را سوزاندن
مثالها
Il s' est brûlé en touchant la casserole chaude.
او با لمس کردن تابه داغ خود را سوخت.
Fais attention, tu vas te brûler avec le fer à repasser !
مراقب باش، با اتو خودت را میسوزانی!
05
سوزاندن (چشم، بینی و...), آزردن
مثالها
La fumée fait brûler mes yeux.
دود باعث میشود چشمهایم بسوزد.
Ce produit chimique peut brûler la peau.
این محصول شیمیایی میتواند پوست را بسوزاند.
06
مصرف کردن, سوزاندن
مثالها
Cette voiture brûle beaucoup d' essence.
این ماشین بنزین زیادی میسوزاند.
L' usine brûle du charbon pour produire de l' électricité.
کارخانه برای تولید برق زغالسنگ میسوزاند.
07
رد کردن (چراغ قرمز)
مثالها
Il a brûlé le feu rouge et a failli provoquer un accident.
عبور کرد از چراغ قرمز و تقریباً باعث تصادف شد.
Ne brûle pas les feux rouges, c' est dangereux.
چراغ قرمز را رد نکن، خطرناک است.
08
بو دادن (قهوه), برشته کردن
مثالها
Ils brûlent les grains de café pour faire du café noir.
آنها دانههای قهوه را برشته میکنند تا قهوه سیاه درست کنند.
Le boulanger brûle légèrement le pain pour le rendre croustillant.
نانوا نان را کمی برشته میکند تا ترد شود.
09
سوختن, به کربن تبدیل شدن
مثالها
Le bois a brûlé jusqu' à devenir du charbon.
چوب سوخت تا به زغال تبدیل شد.
La viande a brûlé et est devenue noire.
گوشت سوخت و سیاه شد.
10
در (آتش عشق، دیدار و... کسی) سوختن
مثالها
Elle brûle d' amour pour lui depuis des années.
او سالهاست که از عشق به او میسوزد.
Il brûlait de désir chaque fois qu' il pensait à elle.
هر بار که به او فکر میکرد، میسوخت از اشتیاق.



























