جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
شکستن
شکسته شدن, شکستن
فرار کردن
شکستن (استخوان)
زیر پا گذاشتن (قانون و غیره)
خراب شدن, از کار افتادن
قطع کردن, مختل کردن، شکستن
استراحت کوتاه کردن, کار را (به صورت موقت) متوقف کردن
(از قدرت و شدت چیزی) کاستن
شکستن (رکورد)
ترک عادت کردن
نابود کردن (از لحاظ روانی), (از نظر روانی) در هم شکستن
در هم شکستن (اعتصاب)
شکستن (مقاومت)
در هم شکستن, از پا در آوردن، نابود کردن
صدا دورگه شدن
تغییر کردن صدا (به دلیل احساساتی شدن)
حل کردن (کد، راز و غیره), حقیقت را (درباره چیزی) کشف کردن، به (معنای واقعی) چیزی پی بردن
پخش شدن (خبر), منتشر شدن
(به کسی) خبر بد دادن
جدا شدن از حریف (بوکس یا کشتی), از قلاب حریف رها شدن (بوکس یا کشتی)
زخم کردن, شکافتن پوست
خراب کردن (ست، مجموعه، کلکسیون و غیره)
خرد کردن (پول)
اول ضربه زدن (در بازی بیلیارد و اسنوکر)
از سطح آب بالا آمدن
به هم ریختن (وضعیت آبوهوا)
برخورد کردن (موج به ساحل یا صخره)
شدن (صبح، طوفان و غیره)
صاف شدن (آسمان)
باز کردن (گاوصندوق و غیره)
وقت استراحت
شکستگی
یک وقفه, یک مکث
خوششانسی
شکست, ترک
گسست, جدایی
گسل, شکاف
فرار, شتاب
بریک, ضربه اول
گریز از مکانی, فرار از جایی
پرتاب ناموفق, فریم خالی
بریک, شکست سرویس
شکست, گسست
آگهی بازرگانی (بین برنامههای تلویزیونی یا رادیویی)
زنگ تفریح, استراحت
درخت واژگانی



























