جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
gros
01
چاق, حجیم
مثالها
Il est devenu un peu gros après l' hiver.
او بعد از زمستان کمی چاق شد.
Elle était une enfant grosse, mais très active.
او یک کودک چاق بود، اما بسیار فعال بود.
02
بزرگ, درشت
مثالها
Il a acheté une très grosse voiture.
او یک ماشین بسیار بزرگ خرید.
J' ai vu un oiseau aussi gros qu' un chat !
من یک پرنده بزرگ به اندازه یک گربه دیدم!
03
قابل توجه, زیاد، بسیار، شدید
مثالها
Il a fait un gros effort pour réussir l' examen.
او برای قبولی در امتحان تلاش بزرگی کرد.
Elle a gagné une grosse somme d' argent au loto.
او یک مبلغ کلان پول در قرعهکشی برنده شد.
04
مستهجن, گستاخانه، بیادبانه
مثالها
Il a fait une grosse erreur en parlant ainsi.
او با صحبت کردن به این شکل یک اشتباه بزرگ مرتکب شد.
Ce langage est trop gros pour une réunion officielle.
این زبان برای یک جلسه رسمی خیلی بیادبانه است.
05
(آبوهوا) خراب, بد
مثالها
Il fait un gros orage ce soir.
امشب طوفان شدیدی در راه است.
Nous avons eu une grosse tempête hier.
دیروز یک طوفان شدید داشتیم.
gros
01
زیاد, بسیار
مثالها
Il travaille gros pour finir à temps.
او زیاد کار میکند تا به موقع تمام کند.
Elle a gros pleuré après le film.
او پس از فیلم gros گریه کرد.
Le gros
[gender: masculine]
01
قسمت عمده, بخش اساسی
مثالها
Le gros des invités est arrivé vers 20 heures.
بخش عمده مهمانها حدود ساعت 20 رسیدند.
Le gros du travail est déjà fait.
بخش عمده کار از قبل انجام شده است.
02
عمدهفروشی
مثالها
Il travaille dans le gros de vêtements.
او در عمدهفروشی لباس کار میکند.
Le magasin vend ses produits au détail, pas en gros.
فروشگاه محصولات خود را خردهفروشی میفروشد، نه عمدهفروشی.



























