جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
mauvais
01
بیکیفیت, بد، بهدردنخور
مثالها
Ce produit est mauvais, il ne fonctionne pas bien.
این محصول بد است، خوب کار نمیکند.
J' ai acheté un mauvais téléphone, il est lent.
من یک تلفن بد خریدم، کند است.
02
نامناسب, ناجور، نامساعد، بد
مثالها
C' est un mauvais moment pour parler.
این زمان بدی برای صحبت کردن است.
Le mauvais temps a gâché la fête.
هوای بد مهمانی را خراب کرد.
03
دستوپاچلفتی, ناشی، ناکارآزموده
مثالها
Il est mauvais avec ses mains, il casse tout.
او با دستهایش بد است، همه چیز را میشکند.
C' est un mauvais conducteur, il fait souvent des erreurs.
او یک راننده بد است، اغلب اشتباه میکند.
04
ناکافی, کم
مثالها
Il a fait un mauvais effort pour réussir.
او برای موفقیت، تلاش بدی کرد.
Le temps de sommeil est mauvais pour sa santé.
زمان خواب برای سلامتی او کافی نیست.
05
خطرناک, مضر، زیانآور
مثالها
Fumer est mauvais pour la santé.
سیگار کشیدن برای سلامتی بد است.
C' est un produit mauvais et dangereux.
این یک محصول بد و خطرناک است.
06
ناخوشایند, زننده، نامطبوع، بد
مثالها
Ce goût est mauvais, je ne l' aime pas.
این مزه بد است، من آن را دوست ندارم.
Il a une odeur mauvaise après la pluie.
او بعد از باران بوی بد میدهد.
07
خراب, بد
مثالها
Il est mauvais en mathématiques.
او در ریاضیات بد است.
Cette voiture est mauvaise, elle tombe souvent en panne.
این ماشین بد است، اغلب خراب میشود.
08
بدجنس, بدذات، نامهربان
مثالها
Il est mauvais avec ses amis.
او با دوستانش بد است.
Elle a dit des choses mauvaises pour blesser.
او چیزهای بد گفت تا آسیب بزند.
09
نادرست, غلط، اشتباه
مثالها
Il a donné une réponse mauvaise à la question.
او یک پاسخ بد به سؤال داد.
Ce calcul est mauvais, il faut le refaire.
این محاسبه بد است، باید دوباره انجام شود.
mauvais
01
بد
مثالها
Il sent mauvais après la course.
او بعد از دویدن بد بو میدهد.
Il fait mauvais aujourd'hui.
امروز هوا بد است.
Le mauvais
[gender: masculine]
01
بدی
مثالها
Le mauvais doit être combattu.
شر باید مبارزه شود.
Il a fait le mauvais en mentant.
او با دروغ گفتن بد را انجام داد.



























