جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
درست کردن, ساختن
نوشتن, درست کردن، کشیدن
(غذا) درست کردن, (غذا) آماده کردن، پختن
موجب شدن, انجام دادن، بهوجود آوردن، کردن
(تبدیل) کردن
موجب موفقیت (چیزی یا کسی) شدن
مجبور کردن, واداشتن، وادار کردن
منصوب کردن, (به مقامی) برگزیدن، تعیین کردن (برای کاری)
نشان دادن
پول درآوردن, سود کردن
رسیدن
کردن, سبب شدن
[فعل مصنوعی]
شدن
رسیدن (به مقدار یا رقم خاصی)
در نظر گرفتن
رضایت کسی را به دست آوردن (برای رابطه جنسی)
دست کامل داشتن (بریج)
ثبت کردن, دست یافتن
رسیدن, موفق شدن
ساختن, شمردن
بازی کردن, نقش آفرینی کردن
ساختن, ایجاد کردن
ساختن, تبدیل کردن
ظاهر شدن, خبر ساز شدن
با موفقیت انجام دادن, به انجام رساندن
تشکیل دادن, ساختن
به نظر رسیدن که, ظاهر شدن که
کردن, رفتار کردن
تعیین کردن, تصمیم گرفتن
کردن, ساختن
مخلوط کردن, بر زدن
ساختن, خلق کردن
تظاهر کردن, تقلید کردن
در نظر گرفتن, دیدن
ترجمه کردن, انتقال دادن
بستن, قفل کردن
بالا آمدن, پایین رفتن
مخلوط کردن, بر زدن
مارک, سازنده
درخت واژگانی



























