جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
to fulminate
01
منفجر شدن, فوران کردن
to erupt or burst forth with sudden and intense energy
Intransitive
مثالها
The fireworks fulminated in the night sky, filling the air with bursts of color and light.
آتشبازی در آسمان شب منفجر شد، هوا را با انفجارهای رنگ و نور پر کرد.
Thunderclouds gathered ominously overhead, threatening to fulminate with a sudden storm.
ابرهای توفانی به طور تهدیدآمیزی در بالای سر جمع شدند، تهدید به انفجار با طوفانی ناگهانی.
02
اعتراض کردن, اعلام کردن
to proclaim or issue a denunciation, decree, or strong protest
Transitive: to fulminate a statement or decree
مثالها
The author fulminated a manifesto denouncing censorship and advocating for freedom of expression.
نویسنده بیانیهای صادر کرد که سانسور را محکوم میکند و از آزادی بیان دفاع میکند.
The king fulminated a decree against dissenters, ordering their immediate arrest.
پادشاه فرمانی علیه مخالفان صادر کرد و دستور داد فوراً دستگیر شوند.
03
مورد عتاب و خطاب قرار دادن
to strongly criticize or condemn
Intransitive: to fulminate against sth
مثالها
The journalist fulminated against the government's handling of the crisis, accusing officials of incompetence.
روزنامهنگار به شدت از مدیریت بحران توسط دولت انتقاد کرد و مقامات را به بیکفایتی متهم کرد.
She fulminated against her opponent's policies in a fiery speech.
او در یک سخنرانی آتشین به سیاستهای حریفش سخت انتقاد کرد.
Fulminate
01
فولمینات, فولمینات
a compound formed from fulminic acid, such as a salt or ester
مثالها
Mercury fulminate is a highly sensitive explosive fulminate.
فولمینات جیوه یک فولمینات منفجره بسیار حساس است.
The chemist prepared a silver fulminate for the demonstration.
شیمیدان یک فولمینات نقره برای نمایش آماده کرد.
