جستجو
softly
Example
The music played softly in the background, creating a relaxing ambiance.
موسیقی به آرامی در پس‌زمینه نواخته می‌شد و جوی آرامش‌بخش ایجاد می‌کرد.
He apologized softly for the misunderstanding, not wanting to cause any distress.
او به آرامی بابت سوءتفاهم عذرخواهی کرد و نخواست که هیچ گونه ناراحتی ایجاد کند.
Example
She whispered softly, not wanting to disturb anyone.
او به آرامی نجوا کرد، نمی‌خواست کسی را مزاحم کند.
The rain tapped softly against the window, creating a calm ambiance.
باران به آرامی بر روی پنجره ضربه می‌زد و فضایی آرامش‌بخش ایجاد می‌کرد.
03
به آرامی, به نرمی
with little weight or force
04
آهسته, نرم
used as a direction in music; to be played relatively softly
کلمات نزدیک
