جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
Fissure
01
شکاف, درز، فاق
(in geology) a narrow break or crack that partially divides a rock or surface without completely separating it
مثالها
Deep fissures lined the walls of the crumbling canyon formed by erosion over centuries.
شکافهای عمیق دیوارههای دره فرسوده تشکیلشده از فرسایش در طول قرنها را پوشانده بود.
A network of small fissures had begun to appear in the aging concrete foundation.
شبکهای از ترکهای کوچک در پی بتنی کهن شروع به ظاهر شدن کرده بود.
02
شیار (کالبدشناسی)
(in anatomy) a deep groove between parts of an organ or bodily structure
مثالها
A fissure between two finger bones had developed from repeated microtraumas caused by sports injuries over time.
یک شکاف بین دو استخوان انگشت در اثر ضربههای کوچک مکرر ناشی از آسیبهای ورزشی در طول زمان ایجاد شده بود.
Ultrasound imaging revealed a fissure separating part of the liver, likely resulting from previous abdominal trauma.
تصویربرداری اولتراسوند یک شکاف را نشان داد که بخشی از کبد را جدا میکند، احتمالاً ناشی از تروما قبلی شکم.
03
یک شکاف, یک جدایی
a separation between people caused by conflicting beliefs or interests
مثالها
The board 's decision sparked a fissure between the marketing and finance teams.
تصمیم هیئت مدیره یک شکاف بین تیمهای بازاریابی و مالی ایجاد کرد.
Years of mistrust created a cultural fissure within the multinational workforce.
سالها بیاعتمادی یک شکاف فرهنگی درون نیروی کار چندملیتی ایجاد کرد.
to fissure
01
ترک خوردن, شکاف برداشتن
to develop long, thin cracks across a surface under pressure or environmental forces
مثالها
The ancient statue began to fissure after centuries of weathering.
مجسمه باستانی پس از قرنها هوازدگی شروع به ترک خوردن کرد.
Heat and cold cycles caused the pavement to fissure along its edges.
چرخههای گرما و سرما باعث ترک خوردن سنگفرش در امتداد لبههای آن شد.
درخت واژگانی
fissure
fiss
