جستجو
encompassing
01
محصور کننده, در برگیرنده
enclosing something on all sides
Approving
Formal
Example
The encompassing trees provided shade for the entire park.
درختان محصور کننده سایه را برای تمام پارک فراهم کردند.
They felt protected within the encompassing walls of the castle.
آن‌ها درون دیوارهای محصورکننده قلعه احساس امنیت می‌کردند.
02
بسیار وسیع
including or covering a wide range or scope
Example
The university's curriculum was designed to offer an encompassing education, covering various disciplines to provide students with a well-rounded knowledge base.
برنامه درسی دانشگاه برای ارائه آموزش جامع طراحی شده است، که رشته‌های مختلف را پوشش می‌دهد تا به دانشجویان پایه‌ای متعادل از دانش ارائه دهد.
The novel presented an encompassing narrative that intricately wove together the lives of characters from different backgrounds and time periods.
رمان یک روایت جامع ارائه داد که به طور پیچیده زندگی شخصیت‌هایی از پیشینه‌ها و دوره‌های زمانی مختلف را به هم بافت.
خانواده کلمات
compass
Verb
encompass
Verb
encompassing
Adjective
