جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
balancer
01
تاب دادن, تکان دادن
مثالها
Elle balance le bébé dans ses bras.
Il balance son pied sous la table.
02
خلاص شدن, مرخص کردن
مثالها
Il a balancé ses vieux vêtements.
او از لباسهای قدیمیاش خلاص شد.
La société a balancé trois employés.
شرکت سه کارمند را اخراج کرد.
03
تردید داشتن, مردد بودن
مثالها
Il balance entre accepter ou refuser l' offre.
در تردید است بین پذیرش یا رد پیشنهاد.
Elle balance depuis trois jours sans se décider.
او سه روز است که بدون تصمیمگیری balancer میکند.
04
تاب خوردن, نوسان کردن
مثالها
L' enfant se balance sur la balançoire dans le parc.
کودک روی تاب در پارک تاب میخورد.
Le bateau se balance doucement sur les vagues.
قایق به آرامی روی امواج تکان میخورد.
05
تعادل (چیزی را) حفظ کردن, متعادل نگه داشتن
مثالها
Il balance son corps pour ne pas tomber.
او بدن خود را تعادل میدهد تا نیفتد.
Le funambule balance son poids avec une perche.
بندباز با یک چوب وزن خود را متعادل میکند.



























