جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
cumbersome
Disapproving
مثالها
Carrying the cumbersome boxes up the stairs was exhausting.
بلند کردن جعبههای حجیم از پلهها خستهکننده بود.
The cumbersome furniture made it challenging to navigate through the narrow hallway.
مبلمان حجیم حرکت در راهروی باریک را دشوار کرد.
02
دشوار, سنگین
(of words, phrases, etc.) too long or difficult, often making communication more challenging
Disapprovingمثالها
His speech was filled with cumbersome phrases, making it hard for the audience to follow.
سخنرانی او پر از عبارات دشوار بود، که دنبال کردن آن را برای مخاطبان سخت میکرد.
The contract was written in cumbersome legal language that confused everyone involved.
قرارداد به زبان حقوقی پیچیدهای نوشته شده بود که همهی افراد درگیر را گیج کرد.
Disapprovingمثالها
The company 's outdated filing system proved to be cumbersome, slowing down productivity.
سیستم قدیمی بایگانی شرکت دشوار از آب درآمد و بهرهوری را کند کرد.
We encountered a cumbersome bureaucracy when trying to get approval for the project.
ما با یک بوروکراسی دست و پا گیر هنگام تلاش برای دریافت تأییدیه پروژه مواجه شدیم.
درخت واژگانی
cumbersomeness
cumbersome
