جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
Remedy
01
درمان
a treatment or medicine for a disease or to reduce pain that is not severe
مثالها
She tried various home remedies to alleviate her cold symptoms, including herbal teas and honey.
او درمانهای خانگی مختلفی را برای تسکین علائم سرماخوردگی خود امتحان کرد، از جمله چایهای گیاهی و عسل.
The doctor prescribed a new remedy to manage the patient's chronic back pain.
پزشک یک درمان جدید برای مدیریت درد مزمن کمر بیمار تجویز کرد.
مثالها
Fresh air and rest were the only remedy for his exhaustion after the long journey.
هوای تازه و استراحت تنها درمان خستگی او پس از سفر طولانی بود.
The new policy was introduced as a remedy to the financial instability the company faced.
سیاست جدید به عنوان یک درمان برای بی ثباتی مالی که شرکت با آن مواجه بود معرفی شد.
to remedy
01
اصلاح کردن, بهبود بخشیدن
to correct or improve a situation
Transitive: to remedy a problem or defect
مثالها
The company implemented new policies to remedy workplace issues and improve employee satisfaction.
شرکت سیاستهای جدیدی را برای رفع مشکلات محیط کار و بهبود رضایت کارکنان اجرا کرد.
In response to customer complaints, the manufacturer took steps to remedy the product defects.
در پاسخ به شکایات مشتریان، تولیدکننده اقداماتی برای رفع نقصهای محصول انجام داد.
02
درمان کردن, رفع کردن
to provide relief or cure for a health condition or problem
Transitive: to remedy a health condition
مثالها
The herbal tea helped to remedy her upset stomach, soothing discomfort and aiding digestion.
چای گیاهی به درمان ناراحتی معده او کمک کرد، ناراحتی را تسکین داد و به هضم غذا کمک کرد.
He relied on over-the-counter medications to remedy his cold symptoms and alleviate congestion.
او به داروهای بدون نسخه برای درمان علائم سرماخوردگی و کاهش احتقان تکیه کرد.
درخت واژگانی
remediable
remedy
