جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
to benumb
مثالها
The freezing temperatures threatened to benumb his fingers as he worked outside.
دمای یخبندان تهدید میکرد که انگشتانش را بیحس کند در حالی که او بیرون کار میکرد.
Over time, the trauma began to benumb her emotions, making it hard to feel joy or sadness.
با گذشت زمان، ضربه روحی شروع به بیحس کردن احساساتش کرد، که احساس شادی یا غم را دشوار میساخت.
درخت واژگانی
benumbed
benumb



























