
جستجو
soupy
Example
The movie ’s ending was so soupy it brought everyone to tears.
پایان فیلم به قدری عاطفی به شدت و شیرین و نازک بود که همه را به گریه انداخت.
Her soupy speech at the wedding was filled with overly sweet memories.
سخنرانی عاطفی به شدت او در عروسی پرد از خاطرات شیرین و نازک بود.
Example
The stew became overly soupy after simmering for an extended period.
خورشت بعد از پخت طولانی مدت بیش از حد آبکی شد.
The vegetable curry was pleasantly soupy, allowing the flavors to meld together.
کَری سبزیجات خوشمزه و شوریدنی بود و طعمها به خوبی با هم ترکیب شدند.
Example
The air felt soupy, clinging to our skin as we walked.
هوا مانند یک سوپ حس میشد، به پوست ما چسبیده بود در حالی که راه میرفتیم.
After a day of rain, the weather became soupy and hard to bear.
بعد از یک روز بارانی، هوای مرطوب و شرجی سخت قابل تحمل شد.
word family
soup
Noun
soupy
Adjective
soupiness
Noun
soupiness
Noun

کلمات نزدیک