جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
fairly
مثالها
I found the assignment fairly easy; I finished it in an hour.
من تکلیف را نسبتا آسان یافتم؛ آن را در یک ساعت تمام کردم.
I 've been fairly busy lately, working on multiple projects.
من اخیراً نسبتاً مشغول بودهام، روی چندین پروژه کار میکنم.
02
عادلانه
in a manner that is free from bias, favoritism, or injustice
مثالها
The teacher graded the exams fairly.
معلم امتحانات را عادلانه تصحیح کرد.
She always treats her friends fairly in disputes.
او همیشه با دوستانش منصفانه رفتار میکند در مشاجرات.
مثالها
They won the match fairly, without resorting to foul play.
آنها مسابقه را منصفانه بردند، بدون توسل به بازی ناجوانمردانه.
The contract was fairly negotiated by both parties.
قرارداد به صورت منصفانه توسط هر دو طرف مذاکره شد.
مثالها
She fairly shouted at him in frustration.
او از سر ناامیدی تقریباً بر سرش فریاد زد.
The dog fairly dragged its owner down the street.
سگ تقریباً صاحبش را در خیابان کشید.
3.1
نسبتا, واقعا
in a way that amounts to or feels like something, even if not literally true
مثالها
He fairly flew out of the room without saying a word.
او تقریباً بدون گفتن یک کلمه از اتاق بیرون پرید.
She fairly melted into his arms.
او تقریباً در آغوشش آب شد.
درخت واژگانی
unfairly
fairly
fair



























