جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
to empathize
01
همدردی کردن, درک و اشتراک احساسات
to deeply understand and share the feelings or experiences of someone else
Intransitive: to empathize with someone's feelings or experiences
مثالها
After hearing her friend 's heartbreak, she empathized with the pain of lost love.
بعد از شنیدن دلشکستگی دوستش، او با درد عشق از دست رفته همدردی کرد.
As a therapist, he could empathize with the struggles his clients faced in their lives.
به عنوان یک درمانگر، او میتوانست با مشکلاتی که مراجعانش در زندگیشان با آن مواجه بودند همدردی کند.
درخت واژگانی
empathize
empathy
