جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
vapid
01
بیمزه, ملال
dull in flavor
مثالها
The soup was vapid, tasting like warm water with vegetables.
سوپ بیمزه بود، طعمش مثل آب گرم با سبزیجات بود.
He took a sip of the vapid tea and grimaced.
او یک جرعه از چای بیمزه نوشید و چهره در هم کشید.
مثالها
The novel was criticized for its vapid characters and predictable plotline.
رمان به خاطر شخصیتهای بیروح و طرح داستان قابل پیشبینی مورد انتقاد قرار گرفت.
She found the lecture to be vapid, with the speaker failing to engage the audience.
او سخنرانی را بیمزه یافت، با این که گوینده نتوانست مخاطبان را جذب کند.
درخت واژگانی
vapidly
vapidness
vapid



























