جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
to resonate
01
طنین انداختن, پیچیدن
to produce a deep and rich sound that lingers or echoes
Intransitive
مثالها
The singer 's powerful voice resonated throughout the concert hall.
صدای قدرتمند خواننده در سراسر سالن کنسرت طنین انداخت.
The bell 's chime resonated through the quiet town, marking the hour.
صدای زنگ طنین انداز شد در شهر آرام، ساعت را نشان میداد.
02
مأنوس شدن
to be understood and have a strong impact or relevance
Intransitive: to resonate with sb
مثالها
The painting 's vibrant colors and striking composition resonated deeply with art enthusiasts.
رنگهای پرجنبوجوش و ترکیببندی چشمنواز نقاشی با طنین عمیقی در میان هنردوستان همراه شد.
Her speech about climate change resonated with the audience, inspiring them to take action.
سخنرانی او درباره تغییرات آب و هوایی با مخاطبان طنین انداخت، آنها را به اقدام ترغیب کرد.
درخت واژگانی
resonating
resonator
resonate
reson
