جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
to put off
[phrase form: put]
01
شانه خالی کردن
to avoid dealing with something, such as a responsibility or an issue
Transitive: to put off a responsibility or action
مثالها
He always puts off doing his homework until the last minute.
او همیشه انجام تکالیفش را تا آخرین دقیقه به تعویق میاندازد.
She keeps putting off the decision, hoping the problem will resolve itself.
او همچنان تصمیم را به تعویق میاندازد، با این امید که مشکل خود به خود حل شود.
1.1
به تعویق انداختن, عقب انداختن
to postpone an appointment or arrangement
Transitive: to put off an arrangement
مثالها
We had to put off the meeting because of the storm.
ما مجبور شدیم جلسه را به دلیل طوفان به تعویق بیندازیم.
She put the appointment off until next week due to personal commitments.
او به دلیل تعهدات شخصی، قرار را به هفته آینده موکول کرد.
02
دلزده کردن, توی ذوق کسی زدن
to cause a person to dislike someone or something
Transitive: to put off sb
مثالها
His arrogance really put me off.
تکبر او واقعاً مرا دلسرد کرد.
The movie's excessive violence put off many viewers.
خشونت بیش از حد فیلم بسیاری از بینندگان را دور کرد.
03
شرمنده کردن, ناراحت کردن
to make someone feel embarrassed or uncomfortable
Transitive: to put off sb
مثالها
The awkward silence during the dinner date put off both of them, making it a rather uncomfortable evening.
سکوت ناخوشایند در طول قرار شام هر دو را دلسرد کرد، و باعث شد که شب کاملاً ناراحت کننده باشد.
The condescending tone of the manager's feedback put off the entire team.
تن تحقیرآمیز بازخورد مدیر، تمام تیم را دلسرد کرد.
04
حواس پرت کردن, منحرف کردن توجه
to distract someone
Transitive: to put off sb
مثالها
I was trying to focus, but his loud music put me off
من سعی میکردم تمرکز کنم، اما موسیقی بلندش مرا حواسپرست کرد.
She was about to score the winning point, but the shouts from the crowd put her off.
او قرار بود امتیاز برنده را به ثمر برساند، اما فریادهای جمعیت حواس او را پرت کرد.
