جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
déconcentrer
01
حواس (کسی را) پرت کردن, منحرف کردن (توجه)
مثالها
Le bruit dans la salle m' a complètement déconcentré.
سر و صدا در اتاق کاملاً حواس مرا پرت کرد.
Ne me parle pas maintenant, tu vas me déconcentrer.
الان با من حرف نزن، مرا حواسپرت خواهی کرد.
02
پراکنده کردن, متفرق ساختن
مثالها
La police a dû déconcentrer la foule pour éviter des incidents.
پلیس مجبور شد جمعیت را پراکنده کند تا از حوادث جلوگیری کند.
Le vent a déconcentré les feuilles sur le sol.
باد برگها را روی زمین پراکنده کرد.



























