جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
idly
مثالها
The old dog lay idly in the sun all afternoon.
سگ پیر تمام بعدازظهر را تنبلانه در آفتاب دراز کشیده بود.
He spent the day lounging idly by the pool.
او روز را با بیکاری در کنار استخر سپری کرد.
مثالها
They watched idly as the argument escalated.
آنها بیتفاوت تماشا میکردند در حالی که بحث شدت میگرفت.
I refused to stand idly by while injustice was done.
من از ایستادن بیعمل در حالی که بیعدالتی رخ میداد، خودداری کردم.
02
بی هدف, بدون هیچ منظور مشخصی
without any clear purpose, reason, or intention
مثالها
She scrolled idly through her phone without really looking.
او بیهدف تلفنش را مرور کرد بدون اینکه واقعاً نگاه کند.
He asked the question idly, not expecting a serious answer.
او سوال را بیهدف پرسید، انتظار یک پاسخ جدی نداشت.



























