جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
lazily
مثالها
He sprawled lazily across the couch all afternoon.
او تنبلی تمام بعدازظهر را روی مبل دراز کشید.
The dog lay lazily in the sun, barely twitching an ear.
سگ تنبلانه در آفتاب دراز کشیده بود، به زودی گوشی را تکان میداد.
1.1
تنبلی, بی تفاوتی
in a way that lacks enthusiasm, care, or concern
مثالها
They lazily shrugged off the warning.
آنها تنبلانه از هشدار چشم پوشی کردند.
He answered lazily, not bothering to elaborate.
او تنبلانه پاسخ داد، زحمت توضیح دادن به خود نداد.
02
تنبلانه, آرام
in a slow and relaxed manner, unhurried and easy
مثالها
She stretched lazily before getting out of bed.
او تنبلی کشید قبل از بلند شدن از تخت.
He smiled lazily and leaned against the wall.
او با تنبلی لبخند زد و به دیوار تکیه داد.
درخت واژگانی
lazily
lazy
laze



























