جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
hardly
01
به سختی, کم, به صورت ناچیز
to a very small degree or extent
مثالها
She hardly knew him, yet she agreed to help.
او به سختی او را میشناخت، با این حال موافقت کرد که کمک کند.
The instructions were hardly clear enough to follow.
دستورالعملها به سختی به اندازه کافی واضح بودند که دنبال شوند.
مثالها
The movie had hardly begun when the lights went out.
فیلم به زحمت شروع شده بود که چراغها خاموش شدند.
He had hardly walked in the door when the phone rang.
او به زحمت از در وارد شده بود که تلفن زنگ زد.
03
به سختی, به زحمت
with great difficulty or effort; barely able to do something
مثالها
After the accident, he could hardly move his leg.
بعد از حادثه، او به سختی میتوانست پای خود را تکان دهد.
She was so nervous, she could hardly speak.
او آنقدر عصبی بود که به سختی میتوانست صحبت کند.
04
به زحمت, به سختی
in disagreement or disbelief
مثالها
You think that was a good idea? I hardly think so.
فکر میکنی این ایده خوبی بود؟ من به سختی اینطور فکر میکنم.
He said it was my fault, I hardly see how.
او گفت که تقصیر من بود، من به سختی میبینم چگونه.
05
به سختی, به ندرت
used to indicate that something is unreasonable, unexpected, or inappropriate
مثالها
It 's hardly the moment to argue about money.
به هیچ وجه الان وقت مناسبی برای بحث درباره پول نیست.
You can hardly expect him to work for free.
به سختی میتوان انتظار داشت که او رایگان کار کند.
درخت واژگانی
hardly
hard



























