جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
to disorient
01
گمراه کردن, سردرگم کردن
to cause someone to lose their sense of direction, leading to confusion or a feeling of being lost
Transitive: to disorient sb
مثالها
The sudden change in the landscape disoriented the hiker, and he struggled to find the trail.
تغییر ناگهانی در مناظر، کوهنورد را گیج کرد و او برای یافتن مسیر تلاش کرد.
The dense fog disoriented the pilot, making it challenging to navigate the aircraft safely.
مه غلیظ خلبان را سردرگم کرد و هدایت ایمن هواپیما را دشوار ساخت.
درخت واژگانی
disorient
orient
