جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
to unify
01
یکی کردن, یکدست کردن
to join things together into one
Transitive: to unify two or more things
مثالها
The school plans to unify its two campuses next year.
مدرسه برنامه دارد سال آینده دو پردیس خود را متحد کند.
The chef used a special sauce to unify the flavors of the dish.
آشپز از یک سس ویژه برای یکپارچه کردن طعمهای غذا استفاده کرد.
02
متحد شدن, همپیوند شدن
to become whole or united
Intransitive
مثالها
The various groups will unify under a single banner for the protest.
گروههای مختلف تحت یک پرچم واحد برای اعتراض متحد خواهند شد.
Despite their differences, the team members hoped they would unify for the championship.
علیرغم تفاوتهایشان، اعضای تیم امیدوار بودند که برای قهرمانی متحد شوند.
درخت واژگانی
disunify
reunify
unification
unify
unite
