جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
to bifurcate
01
دوشاخه کردن
to split something into two distinct parts
Transitive: to bifurcate sth
مثالها
To explore different paths, they decided to bifurcate the hiking trail.
برای کاوش در مسیرهای مختلف، آنها تصمیم گرفتند مسیر پیادهروی را به دو شاخه تقسیم کنند.
The decision to expand the business led to a plan to bifurcate the company into two divisions.
تصمیم به گسترش کسبوکار منجر به برنامهای برای تقسیم شرکت به دو بخش شد.
02
به دو شاخه تقسیم شدن, به دو قسمت تقسیم شدن
to split into two branches or parts
Intransitive
مثالها
The river bifurcates as it approaches the delta, forming two separate streams.
رودخانه هنگام نزدیک شدن به دلتا به دو شاخه تقسیم میشود و دو جریان جداگانه تشکیل میدهد.
At the fork in the road, the path bifurcates, leading to different destinations.
در دوراهی جاده، مسیر به دو شاخه تقسیم میشود، که به مقاصد مختلف منتهی میشود.
bifurcate
01
having two branches, divisions, or prongs that split from a common point
مثالها
The snake 's bifurcate tongue flicked in and out rapidly.
زبان دو شاخه مار به سرعت به داخل و خارج حرکت میکرد.
The trail led to a bifurcate junction, each path winding into the forest.
مسیر به یک تقاطع دو شاخه منتهی شد، هر مسیر در جنگل پیچ و تاب میخورد.
درخت واژگانی
bifurcated
bifurcate
furcate
