جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
hazy
01
مهآلود, غبارآلود، گرفته
(of air) difficult to see through because of heat, mist, or dust
مثالها
The view of the mountains was hazy due to the heat rising from the valley.
نمای کوهها به دلیل گرمای دره مهآلود بود.
She squinted through the hazy air to try to make out the distant buildings.
او از میان هوای مهآلود چشمانش را تنگ کرد تا ساختمانهای دور دست را تشخیص دهد.
مثالها
Her recollection of the event was hazy, making it hard for her to provide details.
یادآوری او از رویداد مبهم بود، که ارائه جزئیات را برایش دشوار میکرد.
The photograph was hazy because the camera lens was fogged up.
عکس مهآلود بود چون لنز دوربین مه گرفته بود.
03
مه آلود, مبهم
(of a person) lacking clear focus or clarity in thought or expression
مثالها
She appeared hazy, struggling to recall the details of the conversation.
او مبهم به نظر میرسید، در تلاش برای به یاد آوردن جزئیات گفتگو.
After the long drive, he felt hazy and could n't concentrate properly.
پس از رانندگی طولانی، او احساس مهآلودگی میکرد و نمیتوانست به درستی تمرکز کند.
درخت واژگانی
hazily
haziness
hazy
haze
