جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
crosswise
01
عرضی, متقاطع
positioned or arranged so as to cross something else
مثالها
The carpenter installed a crosswise beam to strengthen the frame.
نجار یک تیر عرضی نصب کرد تا قاب را تقویت کند.
Lay the fabric in a crosswise direction to make the pattern stand out.
پارچه را در جهت عرضی قرار دهید تا طرح برجسته شود.
02
به شکل صلیب, در شکل صلیب
in the shape of (a horizontal piece on) a cross
crosswise
مثالها
He cut the log crosswise to make smaller pieces for the fireplace.
او کنده را به عرض برید تا تکههای کوچکتری برای شومینه بسازد.
The street was blocked because a car was parked crosswise across the entrance.
خیابان مسدود شده بود چون یک ماشین به صورت عرضی جلوی ورودی پارک کرده بود.
02
به صورت عرضی, به روش نادرست
not in the intended manner
