جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
to whittle down
01
کمرنگ کردن
to gradually reduce or decrease something by cutting away or eliminating bit by bit
مثالها
To meet the weight limit, the traveler had to whittle down the contents of the suitcase, leaving behind non-essential items.
برای رعایت محدودیت وزن، مسافر مجبور شد محتویات چمدان را به تدریج کاهش دهد، و وسایل غیرضروری را پشت سر بگذارد.
The committee had to whittle down the long list of proposals to a manageable number for further consideration.
کمیته مجبور شد فهرست طولانی پیشنهادات را برای بررسی بیشتر به تعداد قابل مدیریتی کاهش دهد.
