جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
whimsical
01
هوسآلود
driven by impulses and desires rather than logical necessity or reasoning
مثالها
His whimsical decision to take a spontaneous trip surprised everyone.
تصمیم دمدمی مزاجانه او برای یک سفر خودجوش همه را متعجب کرد.
The whimsical nature of her actions made her unpredictable.
طبیعت دمدمی مزاج اعمالش او را غیرقابل پیشبینی کرد.
مثالها
The artist 's paintings are known for their whimsical characters and vibrant colors.
نقاشیهای هنرمند به خاطر شخصیتهای خیالانگیز و رنگهای پرجنبوجوششان معروف هستند.
His whimsical fashion sense, with mismatched socks and brightly colored hats, always turned heads.
حس مد بازیگوش او، با جورابهای ناهماهنگ و کلاههای رنگارنگ، همیشه توجهها را جلب میکرد.
