جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
spontaneous
مثالها
His spontaneous decision to take a road trip meant he left without even packing a bag.
تصمیم آنی او برای رفتن به سفر جادهای به این معنی بود که او حتی بدون بستن چمدان هم رفت.
She admired her friend ’s spontaneous nature, always ready for an adventure at a moment ’s notice.
او از طبیعت خودانگیخته دوستش تحسین میکرد، همیشه برای یک ماجراجویی در هر لحظه آماده بود.
02
خودجوش, بدون برنامه قبلی، فیالبداهه
done or happening naturally, without any prior thought or planning
مثالها
A spontaneous burst of laughter filled the room during the meeting.
انفجاری خودانگیخته از خنده در طول جلسه اتاق را پر کرد.
They enjoyed a spontaneous road trip, driving without any fixed destination in mind.
آنها از یک سفر جادهای خودانگیز لذت بردند، بدون هیچ مقصد ثابتی در ذهن رانندگی کردند.
درخت واژگانی
spontaneously
spontaneousness
spontaneous
spontane
