جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
kooky
مثالها
The artist had a kooky sense of style, always wearing mismatched clothes.
هنرمند حس سبکی عجیب و غریب داشت، همیشه لباسهای ناهماهنگ میپوشید.
His kooky ideas about time travel made him the subject of many conversations.
ایدههای عجیب و غریب او درباره سفر در زمان، او را به موضوع بسیاری از گفتگوها تبدیل کرد.
درخت واژگانی
kooky
kook



























