جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
typically
01
معمولاً, بهطور معمول
in a way that usually happens
مثالها
The trains are typically punctual, but delays can happen during strikes.
قطارها معمولاً به موقع هستند، اما ممکن است در طول اعتصابها تأخیرهایی رخ دهد.
Students typically graduate in four years, though some take longer.
دانشجویان معمولاً در چهار سال فارغالتحصیل میشوند، اگرچه برخی بیشتر طول میکشد.
مثالها
The film is typically Hitchcockian, with suspenseful twists.
این فیلم معمولاً هیچکاکی است، با پیچوخمهای پرتعلیق.
This dish is typically Thai; spicy, sour, and aromatic.
این غذا معمولاً تایلندی است؛ تند، ترش و معطر.
مثالها
Typically, John arrived late.
معمولاً، جان دیر آمد.
She greeted everyone with her typically warm smile.
او با لبخند معمولاً گرم خود از همه استقبال کرد.
درخت واژگانی
untypically
typically
typical
type



























