جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
commonly
01
معمولاً, اغلب، عموماً
in most cases; as a standard or norm
مثالها
The plant is commonly referred to as " lady's slipper. "
گیاه معمولاً به عنوان "کفش بانوی" شناخته میشود.
Such devices are commonly sold in electronics stores.
چنین دستگاههایی معمولاً در فروشگاههای الکترونیکی فروخته میشوند.
02
معمولا, به طور جمعی
in a way that is mutually held, owned, or recognized
مثالها
The land is commonly owned by the village residents.
زمین عمومًا متعلق به ساکنان روستا است.
The term has a commonly understood meaning in linguistics.
این اصطلاح در زبانشناسی معنایی مشترکاً درک شده دارد.
Informalمثالها
They spoke commonly, peppering every sentence with slang.
آنها معمولاً صحبت میکردند، هر جمله را با اصطلاحات عامیانه پر میکردند.
He dressed commonly, in flashy, mismatched clothes.
او معمولی لباس میپوشید، با لباسهای پرزرق و برق و ناهماهنگ.
درخت واژگانی
uncommonly
commonly
common
