جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
tangibly
01
به صورت ملموس, به طور محسوس
in a way that is clearly noticeable, real, or easy to understand or measure
مثالها
The impact of the new policy was tangibly felt across the entire organization.
تأثیر سیاست جدید به ملموسی در سراسر سازمان احساس شد.
Tension rose tangibly as the deadline approached.
با نزدیک شدن به مهلت، تنش به طور محسوسی افزایش یافت.
مثالها
She was tangibly aware of the cold breeze brushing her face.
او ملموساً از نسیم خنکی که صورتش را نوازش میداد آگاه بود.
The newly woven fabric felt tangibly softer than the old one.
پارچه تازه بافته شده لمسپذیر نرمتر از پارچه قدیمی احساس شد.
درخت واژگانی
tangibly
tangible
