جستجو
tangible
Example
The soft texture of the fabric was immediately tangible as she ran her fingers over it.
نرمش بافت پارچه بلافاصله ملموس بود وقتی که او انگشتانش را روی آن کشید.
The tangible weight of the antique book in his hands made him appreciate its history even more.
وزن ملموس کتاب عتیقه در دستانش باعث شد تا تاریخچه آن را بیشتر درک کند.
Example
The research produced tangible results, such as data and measurable outcomes, that could be treated as fact.
تحقیقات نتایج ملموس و مشهودی تولید کرد، مانند داده‌ها و نتایج قابل اندازه‌گیری، که می‌توانند به عنوان حقیقت در نظر گرفته شوند.
The company provided tangible proof of its success through detailed financial reports and growth metrics.
شرکت از طریق گزارش های مالی دقیق و معیارهای رشد، شواهد ملموس موفقیت خود را ارائه داد.
03
مشهود, ملموس
(of especially business assets) having physical substance and intrinsic monetary value
04
ملموس, قابل لمس
capable of being perceived; especially capable of being handled or touched or felt
