جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
to surmise
01
حدس زدن, گمان بردن
to come to a conclusion without enough evidence
Transitive: to surmise that
مثالها
Unable to find the missing document, he could only surmise that it might have been misplaced.
ناتوان از یافتن سند گمشده، او فقط میتوانست حدس بزند که ممکن است در جای اشتباهی قرار داده شده باشد.
When the unexpected delay occurred, the passengers could only surmise that there might be a problem with the train schedule.
وقتی تأخیر غیرمنتظره رخ داد، مسافران فقط میتوانستند حدس بزنند که ممکن است مشکلی در برنامه قطار وجود داشته باشد.
Surmise
01
فرض, حدس
an idea or conclusion formed on the basis of limited or uncertain evidence
مثالها
His surmise about the cause of the accident proved to be correct.
حدس او درباره علت حادثه درست از آب درآمد.
The scientist 's surmise was later confirmed through experimentation.
حدس دانشمند بعداً از طریق آزمایش تأیید شد.
