جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
misty
مثالها
The morning was misty, with a soft haze enveloping the landscape.
صبح مهآلود بود، با مهای نرم که چشمانداز را در بر گرفته بود.
She walked through the misty forest, enjoying the tranquility of the surroundings.
او از میان جنگل مهآلود گذشت، از آرامش محیط لذت میبرد.
مثالها
Her misty eyes betrayed the sorrow she felt at the loss of her beloved pet.
چشمان مهآلود او غم از دست دادن حیوان خانگی محبوبش را فاش کرد.
As she listened to the nostalgic melody, tears gathered in her misty eyes, recalling fond memories of her youth.
وقتی که او به ملودی نوستالژیک گوش میداد، اشک در چشمان مهآلود او جمع شد و خاطرات شیرین جوانیاش را به یاد آورد.
مثالها
The misty edges of the photograph added a sense of mystery.
لبههای مهآلود عکس حس رمز و رازی را اضافه کرد.
The misty outlines of the trees were barely visible in the early morning light.
خطوط مهآلود درختان به سختی در نور صبح زود قابل مشاهده بود.
04
مه آلود, کمرنگ
(of a color) having a hazy or pale appearance
مثالها
The misty pink of the dawn lit up the sky.
صورتی مهآلود سپیده دم آسمان را روشن کرد.
She painted the room in a misty shade of blue.
او اتاق را با سایهای مهآلود از آبی رنگ کرد.
درخت واژگانی
mistily
mistiness
misty
mist
