جستجو
lumpy
01
سخت و ناهموار (بافت), غیر یکنواخت
having small, sticky lumps or irregularities in texture
Example
The sauce turned out lumpy after I forgot to whisk it properly.
سس بعد از اینکه فراموش کردم خوب هم بزنم، پُرچاله شد.
She stirred the mixture until the lumpy batter smoothed out.
او مخلوط را هم زد تا خمیر پُرچاله صاف شود.
02
موج‌دار, پراز موج‌های نامنظم
(of water) characterized by irregular, small waves caused by wind or disturbances
Example
The yacht struggled to maintain its course in the lumpy water stirred up by the storm.
یخچال دریایی برای حفظ مسیر خود در آب‌های موج‌دار که به خاطر طوفان به وجود آمده بود، با مشکل مواجه شد.
Kayaking on the lumpy lake was an adventure as waves jostled the boats.
کایاک‌سواری بر روی دریاچه‌ی موج‌دار، ماجرایی بود زیرا امواج قایق‌ها را به هم می‌زدند.
کلمات نزدیک
