جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
Le tic
[gender: masculine]
01
تیک عصبی, حرکت غیرارادی عضله
مثالها
Il a un tic qui lui fait cligner des yeux sans cesse.
او یک تیک دارد که باعث میشود مدام چشمک بزند.
Le stress aggrave son tic nerveux de la joue.
استرس تیک عصبی گونهاش را تشدید میکند.
02
عادت مضحک
مثالها
Il a un tic amusant qui lui fait claquer la langue quand il réfléchit.
او یک تیک خندهدار دارد که باعث میشود زبانش را وقتی فکر میکند، تق تق کند.
Son tic de toujours jouer avec ses cheveux fait rire ses amis.
تیک همیشه بازی با موهایش دوستانش را میخنداند.



























