جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
assembler
01
جمعآوری کردن, گرد آوردن
مثالها
Le professeur assemble les élèves dans la cour.
معلم دانشآموزان را در حیاط جمع میکند.
J' assemble mes idées avant d' écrire.
من قبل از نوشتن، ایدههایم را جمعآوری میکنم.
02
بهم وصل کردن, سوار کردن، سرهم کردن
مثالها
Il assemble les pièces du puzzle.
سرهم میکند قطعات پازل را.
J' ai assemblé ce meuble moi - même.
من این مبلمان را خودم سرهم کردم.
03
گرد هم آمدن, جمع شدن
مثالها
Les manifestants s' assemblent sur la place principale.
معترضان در میدان اصلی جمع میشوند.
La famille s' assemble pour le dîner de Noël.
خانواده برای شام کریسمس جمع میشوند.



























