جستجو
Frantically
/fɹˈɑːntɪkli/
/ˈfɹænəkəɫi/, /ˈfɹænəkɫi/, /ˈfɹæntəkəɫi/, /ˈfɹæntəkɫi/frantically
01
به طرز دیوانه‌وار, به طور وحشت‌زده
in a way that shows hurried, anxious, or very busy behavior
Example
The cat darted frantically around the room, chasing its tail.
گربه به طرز دیوانه‌وار در اتاق در حال دویدن بود و دنباله‌اش را تعقیب می‌کرد.
She searched frantically for her misplaced keys, fearing she would be late.
او به طرز دیوانه‌وار به دنبال کلیدهای گم‌شده‌اش می‌گشت و از اینکه دیر می‌رسد، هراسان بود.
02
به طرز جنون‌آسا, به طور frantic
*** quickly and with a lot of activity, but in a way that is not very well organized
03
به طرز دیوانه‌وار, به طور غیرقابل کنترل
in an uncontrolled manner
کلمات نزدیک
