جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
frantically
مثالها
They searched frantically for the missing passport before the flight.
آنها بهصورت دیوانهواری برای گذرنامه گمشده قبل از پرواز جستجو کردند.
The staff were frantically setting up the room just minutes before the guests arrived.
کارکنان تنها چند دقیقه قبل از ورود مهمانها، اتاق را به شدت آماده میکردند.
02
به شدت, ناامیدانه
in a highly emotional and panicked way due to fear, anxiety, or distress
مثالها
The mother screamed frantically when she could n't find her child in the crowd.
مادر به شدت فریاد زد وقتی نتوانست فرزندش را در جمعیت پیدا کند.
She called out frantically for help after seeing smoke in the hallway.
او پس از دیدن دود در راهرو به شدت برای کمک فریاد زد.
