جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
fatty
مثالها
The fatty steak was juicy and flavorful, with marbled fat enhancing its tenderness.
استیک چرب آبدار و خوشمزه بود، با چربی مرمری که نرمی آن را افزایش میداد.
She avoided eating fatty foods like fried chicken and opted for grilled fish instead.
او از خوردن غذاهای چرب مانند مرغ سرخ شده اجتناب کرد و به جای آن ماهی کبابی را انتخاب کرد.
02
چرب, چربی
having an abnormal amount of fat stored in a body organ or tissue
مثالها
A fatty liver can result from poor dietary habits or alcohol consumption.
یک کبد چرب میتواند ناشی از عادات غذایی نامناسب یا مصرف الکل باشد.
The biopsy revealed fatty deposits in the muscle tissue.
بیوپسی رسوبات چربی را در بافت عضلانی نشان داد.
Fatty
01
چاق, گنده
a casual or insulting term used to refer to someone who is overweight
مثالها
He apologized for calling his friend a fatty during their argument.
او به خاطر اینکه در جریان بحثشان دوستش را چاق خطاب کرد عذرخواهی کرد.
The movie used the term fatty, reflecting outdated humor.
فیلم از عبارت چاق استفاده کرد، که نشاندهنده طنز منسوخ است.
درخت واژگانی
fattiness
fatty
fat



























