جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
boring
01
خستهکننده, کسالتآور، حوصلهسربر
making us feel tired and unsatisfied because of not being interesting
مثالها
She finds doing the laundry a boring task.
او شستن لباسها را کاری خستهکننده میداند.
The class was boring because the teacher simply read from the textbook.
کلاس خستهکننده بود چون معلم فقط از کتاب درسی میخواند.
02
حفاری, مته
used or designed to drill holes through materials
مثالها
The technician operated heavy boring equipment for the underground project.
تکنسین تجهیزات سنگین حفاری را برای پروژه زیرزمینی به کار برد.
Certain species, like boring snails, drill into rocks or shells for shelter.
برخی گونهها، مانند حلزونهای متهای، برای پناهگاه به داخل صخرهها یا پوستهها سوراخ میکنند.
03
نافذ, عمیق
capable of penetrating deeply, especially with intense focus or force
مثالها
His boring gaze made her feel like he could see right through her.
نگاه نافذ او به او احساسی داد که گویی میتواند درون او را ببیند.
She met his boring stare without flinching.
او نگاه نافذ او را بدون ترسیدن تحمل کرد.
Boring
مثالها
The boring of the tunnel took several months to complete.
حفاری تونل چندین ماه طول کشید تا تکمیل شود.
They halted the boring due to unstable soil conditions.
آنها به دلیل شرایط ناپایدار خاک، حفاری را متوقف کردند.
02
حفاری, چاه حفاری
a hole or pit made by drilling or digging
مثالها
The workers examined the boring to check for water levels.
کارگران حفره را برای بررسی سطح آب بررسی کردند.
The geologist studied the layers exposed in the boring.
زمینشناس لایههای نمایان شده در حفاری را مطالعه کرد.
درخت واژگانی
boringly
boringness
boring
bore
