جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
transiently
01
موقتاً, برای مدت کوتاهی
for only a short time
مثالها
The feeling of joy passed transiently, leaving a sense of nostalgia.
احساس شادی به صورت گذرا گذشت و حسی از نوستالژی بر جای گذاشت.
The clouds covered the moon transiently, revealing its glow shortly after.
ابرها ماه را موقتاً پوشاندند، و درخشش آن را کمی بعد آشکار کردند.
درخت واژگانی
transiently
transient
transi



























