جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
sullen
مثالها
After losing the game, he sat in the corner with a sullen expression, refusing to talk to anyone.
بعد از باخت در بازی، او در گوشهای با چهرهای ترشرو نشست و از صحبت با هر کسی خودداری کرد.
The sullen teenager slouched in his chair, glaring at his parents during the family meeting.
نوجوان ترشرو روی صندلی خود قوز کرد و در جلسه خانوادگی به والدینش خیره شد.
02
تاریک, غمگین
(of the sky ) dark and gloomy, often threateningly so
مثالها
A sullen sky hung low over the deserted coastline, promising a storm.
آسمانی تیره و تار بر فراز خط ساحلی متروک آویزان بود، نوید طوفانی را میداد.
We decided to postpone the picnic due to the sullen grey clouds gathering overhead.
ما تصمیم گرفتیم پیکنیک را به دلیل ابرهای خاکستری غمگین که در بالای سرمان جمع میشدند به تعویق بیندازیم.
درخت واژگانی
sullenly
sullenness
sullen
