جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
to reinvent
01
سبک زندگی جدیدی پیش گرفتن, شغل جدیدی را شروع کردن
to completely change one's job or way of living
Transitive: to reinvent oneself | to reinvent one's life
مثالها
After years in finance, she decided to reinvent herself as a yoga instructor.
پس از سالها کار در امور مالی، او تصمیم گرفت به عنوان مربی یوگا خود را دوباره بسازد.
He reinvented his career by starting his own business in a completely different industry.
او با شروع کسبوکار خود در صنعتی کاملاً متفاوت، شغلش را دوباره اختراع کرد.
02
دوباره اختراع کردن, بازآفرینی
to make something functional or relevant once more by reintroducing it
Transitive: to reinvent sth
مثالها
She reinvented her grandmother ’s recipes, making them popular at her restaurant.
او دستورالعملهای مادربزرگش را دوباره اختراع کرد و آنها را در رستورانش محبوب کرد.
Vinyl records were reinvented as a trendy medium for music lovers.
صفحات وینیل به عنوان یک رسانه مد روز برای دوستداران موسیقی دوباره اختراع شدند.
درخت واژگانی
reinvent
invent
