جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
Radiance
01
شادی و سلامتی
a happy, glowing look from being really healthy and feeling great on the inside
مثالها
Regular exercise and laughter kept her radiance undimmed well into her senior years.
ورزش منظم و خنده درخشش او را تا سالهای پیری او حفظ کرد.
Practicing mindfulness daily helped maintain her natural radiance through life's stresses.
تمرین روزانه ذهن آگاهی به حفظ درخشش طبیعی او در میان استرس های زندگی کمک کرد.
02
تابش, درخشش
the measure or emission of electromagnetic energy from a surface or point, often perceived as visible light or brightness
مثالها
The instrument recorded the radiance emitted by the sun's surface.
ابزار درخشندگی ساطع شده از سطح خورشید را ثبت کرد.
Scientists measured the radiance of the star to estimate its temperature.
دانشمندان درخشندگی ستاره را برای تخمین دمای آن اندازهگیری کردند.
03
درخشش, رخشندگی
the quality or state of emitting light, brightness, or a glowing aura
مثالها
The radiance of the morning sun glistened off the surface of the lake.
درخشش خورشید صبحگاهی روی سطح دریاچه میدرخشید.
Pale moonlight cast a delicate radiance across the nocturnal garden.
نور کمفروغ ماه درخششی ظریف بر باغ شبزده میافکند.
درخت واژگانی
radiancy
radiance
radi
