جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
limply
01
شل و ول, بی حال
in a way that is soft, floppy, or not rigid
مثالها
Her scarf hung limply around her neck in the humid air.
روسری او در هوای مرطوب شل دور گردنش آویزان بود.
The wilted flowers drooped limply in the vase.
گلهای پژمرده شل و ول در گلدان آویزان بودند.
02
بی حال, بدون انرژی
in a manner that shows a lack of strength, energy, or firmness
مثالها
He dropped limply onto the sofa after a long day.
او پس از یک روز طولانی شل و ول روی مبل افتاد.
The injured dog lay limply on the floor, barely able to move.
سگ زخمی شل و ول روی زمین دراز کشیده بود، به زحمت میتوانست حرکت کند.
درخت واژگانی
limply
limp



























