جستجو
زبان دیکشنری را انتخاب کنید
La fréquence
[gender: feminine]
01
موج (رادیو)
مثالها
Cette radio émet sur une fréquence différente.
این رادیو روی یک فرکانس متفاوت پخش میکند.
La lumière visible a une certaine fréquence.
نور مرئی دارای فرکانس مشخصی است.
02
تناوب, تکرار
مثالها
La fréquence des accidents a diminué cette année.
فرکانس حوادث امسال کاهش یافته است.
Il mesure la fréquence des battements du cœur.
او فرکانس ضربان قلب را اندازهگیری میکند.
03
تعدد, فراوانی، کثرت
مثالها
Sa fréquence au gymnase montre sa motivation.
تکرار او در باشگاه نشاندهنده انگیزهاش است.
La fréquence des cafés par les étudiants est élevée.
تکرار رفتن دانشآموزان به کافهها زیاد است.



























